وظیفه شناسی و پذیرای تجربه جدید بودن
آزمایشهای تحقیقاتی نشان داده اند که تمایلات انسان به جناح راست یا به جناح چپ جنبه درونی یا جنبه شخصیتی دارد. یعنی به ذات و سرشت فرد بستگی دارد. به این گونه در جامعه سالم و متعادل هم افراد چپ گرا و هم افراد راست گرا وجود دارند که هر دو گروه برای پیشرفت و موفقیت جامعه مهم و الزامی هستند. برای اثبات این ادعا در این گزارش بیشتر از نوآوری ها و آزمون هایی که در باره گرایش چپ و راست انسان ها در ایالات متحده آمریکا انجام شده است، شرح داده می شود.
آقای جاناتان هایت (Jonathan Haidt) ـ روانشناس اجتماعی و استاد دانشگاه نیویورک - و همکارانش در ابتدا بروی ده هزار نفر شرکت کنندگان آزمایش کردند و نتیجه آزمایش ها (گرایش انسانها به چپ یا راست از دیدگاه روانشناسی) در کتاب «ذهن درستکار» باز تابی شده است. البته جالب است که این آزمایش بر روی سیصد هزار نفر ادامه داشته است و به این ترتیب این نتایج بدست آمدند.
پیش از شرح این دو ویژگیهای انسان (گرایش چپ و راست بودن انسانها در آزمایش های آقای هایت ) لازم است تا در اینجا به دو نکته اشاره کرد.
- کلید واژه «چپ» و «راست» در انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ گسترش یافت، زیرا در مجلس مؤسسان ملی در آنجا سلطنت طلبان روی صندلی سمت راست میزبان، یعنی پادشاه، نشستند، به طور سنتی به عنوان نزدیک به پادشاه معرفی می شدند. از سوی دیگر، منتقدان سلطنت به شکلی تظاهراتی طرف روبرو، یعنی، سمت چپ را گرفتند. امروزه از واژه های «راست» و «چپ» برای شرح دیدگاههای سیاسی یک فرد، یک گروه یا یک حزب استفاده میشود. این آنها را از طرف دیگر، یعنی حریف سیاسی، دگرسان می کند.
- پنج آمل بزرگ شخصیت انسانها یک نظریه است که عبارت از: پذیرای تجربه جدید بودن (Openness to experience)، وظیفه شناسی (Conscientiousness)، برونگرایی(Extraversion)، توافق پذیری(Agreeableness) و ثبات احساسی(Neuroticism) هستند.
در این گزارش درباره دو ویژگی «وظیفه شناسی» و« پذیرای تجربه جدید بودن» شرح داده می شود و ارتباط آنها با روانشناسی چپ و راست از آزمونهای متفاوت مورد برسی قرار می گیرد. برای ویژگی «پذیرای تجربه جدید بودن» یک سری افراد پرسشنامه هایی را پر کردن با سوالاتی همانند خوراک، پوشاک، مسافرات، سرگرمی ها، شوق اجتماعی و غیره.
برای نمونه:
- اگر شما برای غذا خوردن بیرون می روید آیا دوست دارید تنها بروید؟ یا نه دوست دارید با دوستانتان باهم بیرون غذا بخورید?
- آیا دوست دارید همه رستورانهای شهر را امتحان کنید؟ یا نه دوست دارید همیشه در یک رستوران غذا بخورید?
- آیا دوست دارید یک ویلا در طبیعت یا لب دریا داشته باشید وهمیشه در تعطیلات به آنجا سفر کنید؟ یا نه دوست دارید هر بار به یک شهر جدید یا یک کشور جدید مسافرات کنید؟
- آیا یکی و یا دو تا دوست همدل دارید تا همه دوران خود را با آنها بگذرانید؟ یا نه دوستان زیادی دارید و با افراد بسیار متفاوتی رفت آمد می کنید؟
- و غیره
پذیرای تجربه جدید بودن (Openness to experience)
هرچه در پاسخ به این پرسش ها افراد به سمت گوناگون یا تنوع بیشتر پیش می رفتند و هرچه طیف دامنه ای انتخاب هایشان گسترده تر بود، دانشمندان نتیجه می گرفتند که نسبت به تجربه های نو پذیراتر هستند. در افرادی که نسبت به تجربه باز بودند ویژگی های روانی خاصی، برای نمونه این که این افراد تخیل فعال تر و ذهن خلاقشان بیشتر بود، همچنین از حساسیت هنری بالاتری برخوردار بودند. برای نمونه در حوزه موسیقی، طیف و تنوع موسیقی هایی که این افراد را جزب می کرد، گسترده تر بود. در هنر نقاشی انواع و اقسام سبک های گوناگون (از امپرسیونیسم تا کوبیسم) را دوست داشتند. از دیگر ویژیگی های روانی این افراد( پذیرای تجربه جدید بودن) این بود که هم خودشان احساساتی بودند و هم نسبت به احساسات دیگران حساس بودند. یعنی خوشی و ناخوشی دیگران براحتی به آنها منتقل می شد. در ضمن اکثر این انسانهای کنجکاوتر بودند. برای نمونه هر چقدر فردی کنچکاوتر باشد تخیل فعال تر و حساسیت هنری بالاتری هم دارد. در کل این افراد اکثران روحی نو و طلب دارند. جالب است که میزان طلاق درآنها بیشتر از گروهی بود که وظیفه شناس هستند. البته در این تحقیق ارزش اخلاقی در مورد طلاق برسی نگرفته شده است.
سپس با توجه به پرسشنامه هایی که پر شدند افراد را به دو گروه تقسیم بندی کردند. آنهایی که نسبت به تجربه باز(پذیرای تجربه جدید بودن) هستند و آنهایی که نسبت به تجربه بسته(وظیفه شناسی) هستند، مشاهده کردند که اکثر افرادی که نسبت به تجربه باز بودند به جناح چپ دلبستگی داشتند و به احزاب چپ سیاسی رأی می دادند. این نشان داد که اگر کسی از لحاظ شخصیتی نسبت به تجربه باز باشد، یعنی پذیرای تجربه های نو باشد، به احتمال زیاد به جناح چپ گرایش دارد.
وظیفه شناسی (Conscientiousness)
برای تشخیص انسانها با ویژگی وظیفه شناسی هم از مجموعه پرسشهای استانداردی استفاده شدند:
- آیا برای دستیابی به اهداف تان به طور پیوسته و با تلاش زیاد کار می کنید؟
- چقدر ارزش می دهید تا کارهایتان به بهترین شکل ممکن انجام داده شود؟
- آیا وقتی وظیفه ای به شما واگذار می شود، معمولاً آن را بدون درنگ انجام می دهید؟
- و غیره...
پا سخ به این پرسشها به دانشمندان(روان شناسان و جامعه شناسان) کمک می کند، تا درک از میزان وظیفه شناسی افراد به دست آوردند. آدمهای وظیفه شناس آن هایی هستند که وقتی کاری به آنها سپرده می شود، آن را با دقت بالایی انجام می دهند، سخت می کوشند و برای موفقیت بسیار تلاش می کنند. کمتر رفتار هیجانی از خودشان نشان می دهند. اما اکثر انها آدمهای خلاقی نیستند و کمتر در رشته های هنری موفق می شوند. آمارها نشان داده اند، افرادی که از ویژگی وظیفه شناسی برخوردارند، پس از ازدواج کمتر طلاق می گیرند. به طور کلی تنوع طلب نیستند. در ضمن بر خلاف گروه اول«پذیرای تجربه جدید بودن»، آنها از خلاقیت بالایی برخوردار نیستند. اگر به مشکلات برخورد کنند که راه حل آنها دقیق و مشخص نباشند، از خلاقیت کافی برخوردار نیستند و معمولاً نمی توانند مسائل نو را حل کنند. گروه «وظیفه شناس» میزان رضایت شان از زندگی بیشتر از افراد «پذیرای تجربه جدید بودن» است و میزان مصرف الکل و مواد مخدر در آنها نسبتاً کمتر و پایین تر است. دانشمندان پس از ارزش یابی پرسشنامه ها به این نتیجه رسیدند که گروه وظیفه شناس بیشتر جناح راست سیاسی دارد و به احزاب راست سیاسی باور دارند و رأی میدهند.
در ضمن آزمایشها نشان دادند که ویژگی وظیفه شناسی و ویژگی باز بودن نسبت به تجربه با هم رابطه وارونه دارند. یعنی معمولاً هر چقدر فرد در ویژگی وظیفه شناسی نمره بالاتری کسب می کرد به همان نسبت در ویژگی باز بودن نسبت به تجربه نمره کمتری کسب می کرد.
پژوهش های جانتان هایت
جانتان هایت روانشناس اجتماعی و استاد دانشگاه نیویورک، که در فهرست سه برترین اندیشمندان جهان جای گرفته است، بررسی و آزمایشات جالبی را در زمینه ویژگهای آدمها انجام داده است. نمونه هایی از آنها در کتاب «ذهن درستکار» از جانتان هایت نوشته شده هستند.
پنج پرسش اصلی در این پرسشنامه ها مطرح شدند. هر کدام جداگانه در زیر بررسی می شوند، بیشتر بدلیل اینکه گرایش سیاسی، بیشتر گرایش چپ و یا گرایش راست، انسانها را روشن و آشکار کرد. پرسش یک بود که به اندازه دریافت چه مبلغی حاضرهستید، یک سوزن را بی دلیل چند لحظه در بازوی کودکی فرو کنید؟ البته سوزن آسیب جدی به کودک نمی رساند اما تنها کمی دردش میگیرد. شماره ها بستگی داشت به گزینه ای که فرد برای پاسخ انتخاب می کرد.
- شماره صفر: برای گزینه بدون اینکه پول بگیرم حاضر هستم این کار را انجام بدهم.
- شماره یک: به ازای دریافت صد دلار پول بگیرم حاضر هستم این کار را انجام بدهم.
- شماره دو: به ازای دریافت هزار دلار پول بگیرم حاضر هستم این کار را انجام بدهم.
- شماره سه: به ازای دریافت ده هزار دلار پول بگیرم حاضر هستم این کار را انجام بدهم.
- شماره چهار: نه! هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم این کار را انجام بدهم.
در پاسخ به این پرسش، افرادی که گرایش به چپ داشتند، میانگین شمارشان کمی بهتر از افرادی بود که گرایش به راست داشتند. بیشتر افراد چپ گرا می گفتند: «هرچه قدر هم پول بدهید، ما حاضر نیستیم این سوزن را به دست بچه بزنیم».
البته راست گراها هم به همین گونه، اما به ندرت افرادی از راست گرایان پاسخ می دادند که حاضرهستند: «به ازای دریافت پول خیلی زیادی سوزن را به دست بچه بزنیم.»
آقای هایت و همکارانش برتری اخلاقی را همانند با هر یک از پرسش ها در نظر گرفته بودند.
پرسش دوم این بود که یک شخصی یک تلویزیون دزدی را به قیمت ارزان خریده است. آیا شما حاضر هستید این تلویزیون را قرض بگیرید و از آن استفاده کنید؟
فضیلت متناظر با این پرسش عدالت و دادگری بود. این بار هم تفاوت زیادی بین میانگین شماره افراد پیوسته به جناح چپ با افراد پیوسته به جناح راست وجود نداشت.
پرسش سوم این بود که در آزای چه مبلغی حاضرهستید با یک شبکه تلویزیونی بیگانه گفتگو کنید و در آن مصاحبه بر خلاف کشورتان حرف بزنید، البته تنها بر خلاف سیاست های رایج کشورتان؟
در جواب این پرسش تفاوت بسیار زیاد بین هواداران راست و چپ مشاهده شدند. میانگین شماره افراد چپ گرا به روشنایی پایین تر بود. اکثریت می گفتند که ما از هر فرصتی برای بیان دلگیری و نارحتی مان استفاده می کنیم. بسیاری هم می گفتند: «حاضر هستیم بدون پول این کار را هم بکنیم.» برخی ها هم پاسخ دادند که تنها با دریافت چند دلار حاضر هستیم همه نکات ضعیف کشورمان را در یک شبکه تلویزیونی بیگانه بازگو کنیم. پس بدین گونه یا شماره صفر یا شماره یک به گروه چپ گرا تعلق گرفت.
برخلاف گروه چپ گرا، میانگین افراد جناح راست بسیار بالا بود. بیشتر پاسخ دادند که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند این کار را انجام دهند. به ندرت بعضی ها پاسخ دادند که در ازای دریافت پول خیلی زیاد حاضر هستند در یک شبکه تلویزیونی بیگانه بر خلاف سیاست کشورشان گفتگو کنند. پس از این سنجش شماره سه و یا چهار به این گروه تعلق گرفت.
در واقع برای این پرسش ارزش های وفاداری مورد سنجش قرار گرفته بود. وقتی از وفاداری صحبت می کنیم می توان، وفاداری به خانواده باشد، وفاداری به شرکتی که درآن کار می کنیم، وفاداری به کشوری که درآن به دنیا آمده ایم و یا وفاداری به کشوری که در آن زندگی می کنیم. در کل در امریکا اهمیت نهاد خانواده یا نمادهای ملی، برای نمونه پرچم یا سرود ملی به طور سنتی، برای راست ها بیشتر از چپ ها بوده است.
پرسش چهارم این بود که به ازای چه مبلغی حاضر هستید در یک نمایش خنده دار یک سیلی به صورت پدرتان بزنید؟ البته پدرتان هم آگاه است که این یک نمایش است و او در این نمایش نقش بازی میکند. در ضمن او هم با رضایت خودش در این نمایش بازی می کند.
در پاسخ به این پرسش هم تفاوت زیادی بین میانگین افراد طرفداران چپ و راست مشاهده شد. به افراد پیوسته به گرایش راست شماره بالایی تعلق گرفت. بدین مفهوم که بیشتر آنها حاضر نبودند این کار را انجام بدهند. افراد بسیار کمی از این گروه حاضر بودند با دریافت پول زیادی یک سیلی به تو صورت پدرشان بزنند. بعضی از چپ گرایان هم پاسخ داده بودند که به ازای دریافت پول کمی حاضر هستند چنین کار را انجام بدهند، زیرا این نمایش زندگی واقعی نیست و پدرمان هم از این جریان با خبر است و او هم در این نمایش با همدلی خودش بازی می کند. پس در پاسخ به این پرسش، میانگین شماره که از جناح چپ به دست اورده شد، نسبت به جناح راست بسیار پایین بود.
از دیدگاه آقای هایت، این پرسش به طور کلی هم راستا با ویژگی احترام به بزرگسالان بود. نتایج نشان دادند که جناح راست احترام بیشتری برای بزرگسالان قائل است.
و اما پرسش پنجم این بود که به ازای چه مبلغی حاضر هستید در یک نمایش خنده دار بر روی صحنه بروید و همان گونه حیوانات رفتار کنید؟ برای نمونه صدای یک سگ و یا صدای یک خر از خود تان در بیاورید و یا همانند یک میمون بدنتان را به حرکت در آورید و یا شبیه یک مار روی زمین بخزید زیرا که تماشاگران را بخندانید.
اینجا هم تفاوت زیادی بین میانگین شماره های هواداران چپ و راست وجود داشت. افرادی که تمایل به جناح راست داشتند این کارها را زشت میدانستند، در شکوه خود نمی دانستند و حاضر نبودند این کارها را انجام دهند.
در حالی که بسیاری از افرادی که به جناح چپ گرایش داشتند، حاضر بودند به عنوان یک نمایشگر این کار را انجام بدهند و می گفتند هیچ اشگال ندارد، زیرا این یک نمایش خنده دار است.
از نظر آقای هایت، این پرسش برای سنجش اهميت انسانی و پرهیزکاری شده بود.
پرهیزکار از دیدگاه سبب شناسی (ایتولوژی) کسی است که از انجام بعضی کارها خودداری می کند. به طور کلی پرهیزکاری و قداست با هم در ارتباط هستند. نتیجه این پرسشنامه نشان داد که افراد جناح راست به طور کلی پرهیزکارتر هستند. درضمن سوالاتی هم در این پرسشنامه ها مطرح شدند برای اینکه میزان رضایت افراد از زندگی شان اندازه گیری شود. در این پرسشها جناح راست شماره بالاتری بدست آوردند.
تا کنون یافته ها نشان می دهند که شمار زیادی از این ویژگی ها درونی( دیس پوزیشنال) هستند. هنگامی که دانشمندان با ام ار ای(MRI) فعالیت مغزی انسانها را سنجش کردند، به این نتیجه رسیدند، در بیش از ۷۰ درصد مواقع در افرادی که گرایش چپ دارند، ام ار ای در بخشهای مشخصی از مغز فعالیت فشرده تری را نشان می دهد تا در افرادی که گرایش راست داشتند، ام ار ای در بخشهای دیگری از مغز فعالیت متراکمتری را نشان می داد. بنابر این با بیان دیگر هواداران چپ و راست را نه تنها به میانگین پرسشنامه ها بلکه به میانگین ام ار ای مغزی هم میتوان با دقت هفتاد درصد از هم باز شناخت.
هفتاد درصد درچنین کاوش ها تیزبینی بالایی انگاشته می شود و نمایانگر این راستین است که ساختار مغزی افراد در گرایش شان به جناح چپ و راست بازتاب دارد. پژوهش هایی هم در بریتانیا انجام شده بود که باز جنبه درونی بودن یا دیس پوزیشنال به جناح چپ و راست را تأیید می کرد. در این تحقیقات نشان داده شده بود که کودکانی که از سن ۵ تا ۷ سالگی در برخورد با پدر، مادر و آموزگارانشان مخالفت میکنند، در بزرگ سالی به گمان بیشتر به جناح چپ گرایش پیدا خواهند کرد و به احزاب چپ بریتانیا رأی میدهند. به سخن دیگر کودکی که از ابتدا با نظم و قدرت ونفوذ (اتوریته) پدر و مادر ناسازگاری داشته است، در بزرگ سالگی هم با نظم و قدرت و نفوذ حکومتهای راست گرا ناسازگار خواهد بود.
هر چند در اینجا سخن در باره نظامهای کومونیستی مورد بیان نیست، اما تجربیات بیشتر انسان ها از نظام کومونیستی حکومت های سرکوبگر و تمامیت یادبود می کنند. برای شرح این برداشت باید اشاره کرد که در جامعه کومونیستی هم گروه راست وجود دارد و آنها نظم، قدرت ونفوذ را برقرار می کنند. پس دوباره در اینجا اشاره می شود که سخن در این نوشته برای بررسی گروه چپ یا راست ازدیدگاه روانشناسی و نه روانشناسی سیاسی است.
برای نمونه در کشور کره شمالی به نظر می آید، وفاداری به نظام بسیار مهم است و تنها یک حزب دارند، و آن هم حزب کومونیست است. پس همانگونه که در بالا اشاره شد، وفاداری بیشتر یک ویژه جناح راست است. بنابر این میتوان نتیجه گرفت با اینکه گروه راست در همان جامعه یک پارچه کمونیستی کره شمالی حکومیت می کند، اما با این وجود میتوان در کره شمالی افراد را به چپ و راست از دیدگاه روانشناسی تقسیم کرد. در اینجا باز تکرار می شود که چپ و راست روانشناسی همیشه با چپ و راست نظامهای سیاسی مختلف همسان نمی شوند. اما میتوان ارتباط شان را با چپ و راست سیاسی در هر جامعه پیدا کرد.
برای آشنايی بیشتر به ویژگی های راست و چپ گرا در اینجا به آزمایش های دیگری اشاره می شود.
یک آزمایش در سال ۲۰۱۰ انجام شد و به افراد گفتند که به صفحه نمایش( مانیتور) نگاه کنند. یک توپی قرار بود وارد صفحه شود، اما مشخص نبود از کدام جهت صفحه وارد می شود. به شرکت کنندگان در این آزمایش گفتند: «شما باید صفحه را نگاه کنید و زمانی که توپ وارد صفحه شد، فوری بگویید توپ از پایین، بالا، چپ یا راست وارد شد.» اما در ضمن وسط صفحه یک شکلی نیز ظاهر می شد که همه وقت به چپ و راست و بالا و پایین نگاه می کرد. آزمایش کنندگان گفتند: «این شکل هیچ اهمیتی در آزمایش ندارد و هیچ ارتباطی به نحوه ورود توپ به صفحه ندارد. تنها برای اینکه صفحه نمایش در حالت خاموشی( استندبای) قرار نگیرد از این انگیزش( انیمیشن) استفاده کردیم.»
پژوهشگران با این آزمایش میخواستند بدانند که چند درصد از افراد به آن شکل نگاه می کنند تا دسته از افرادی که کاملا روی آن شکل متمرکز بودند و دسته از افرادی که اصلا به آن شکل نگاه نمی کردند، را بررسی و سنجش کنند. در انتهای آزمایش هم می خواستند گرایش سیاسی هر یک از این افراد را بررسی کنند که درانتخابات به چه حزب سیاسی رأی داده اند.
بیشتر کسانی که دائماً به شکل کوچک توجه می کردند به جناح چپ تعلق داشتند و بیشتر کسانی که هیچ گاه به شکل کوچک توجه نکردند به جناح راست تعلق داشتند. دانشمندان این پدیده را اینگونه شرح دادند: « ازدیدگاه روانشناسی افرادی که به جناح راست تعلق دارند از نوعی نظم و ترتیب (دیسیپلین) فکری و توانای خود کنترلی بالاتری برخوردارند. زمانی که به این گروه گفته میشود که این شکل کوچک هیچ ارتباطی با جهت ورود به صفحه نمایش ندارد، پس به خودشان می گویند، پس هیچ دلیلی ندارد که به آن شکل کوچک نگاه کنم. به همین دلیل تمام هشیاری ام را به صفحه نمایش( مانیتور) همگرایی می کنم تا هر چه زودتر پاسخ درست را بدهم.»
این با روان وظیفه شناسی بی ارتباط نیست که برای گروه راست گرا شرح داده شد. این توانای خودکنترلی در جناح راست در آزمایش های دیگری هم آشکار شد.
برای نمونه در آزمایشی واژه آبی را با جوهر قرمز می نویسند پس از آن از افراد می پرسند: چه رنگی (قرمز یا آبی) را می بینی؟ البته پاسخ درست قرمز است، زیرا واژه با جوهر قرمز نوشته شده است. اما برخی افراد به اشتباه آبی می گویند. این آزمایش نشان داد افرادی که به جناح چپ تعلق داشتند بیشتر به اشتباه آبی را پاسخ میدادند و افرادی که به جناح راست تعلق داشتند بیشتر به درستی قرمز را پاسخ می دادند. در واقع این دقت نظر را داشتند که پرسش این است که چه رنگی را می بینی و نه اینکه چه نام و یا چه واژه ای در اینجا نوشته شده است. این آزمایش هم گواهی بود برای نظم و ترتیب فکری و توانایی خودکنترلی بالاتر که در طرف داران جناح راست وجود دارد.
یک آزمایش دیگر در سال ۱۹۸۰ در آمریکا انجام شد. از دانشجویان در خواست شد که خودشان را تشریح کنند.
تعدادی دانشجویان خودشان را مسئولیت پذیر، مرتب، موفق و جاه طلب معرفی می کردند و تعداد دیگری خودشان را دلبسته یا عاشق پیشه، مهربان و ساکت معرفی می کردند. سپس این دو دسته از افراد را با هم مقایسه کردند تا به یک نتیجه برسند که آیا رابطه ای بین این تشریح ها با گرایشه های سیاسی راست و چپ وجود دارد یا نه؟
پس از این سنجش توصیف ها گرایش سیاسی دانشجویان را پرسش کردند. دانشمندان مشاهده کردند که بیشتر آن هایی که خودشان را مسئولیت پذیر معرفی کردند به جناح راست متعلق بودند و اکثر آن هایی که خودشان را عاشق پیشه و مهربان معرفی کردند به جناح چپ گرایش داشتند.
در کل این آزمایشها کمک کردند تا دانشمندان بین افراد راست گرا و چپ گرا را آشکار و روشن کنند.
آقای هایت میگوید: « اگر شما به تاریخچه گوناگون جوامع بشری نگاه کنید متوجه می شوید که برخورد عرفی بیشتر ما نسبت به مسئله چپ و راست اشتباه بوده است.» آقای هایت زمانی که روانشناسی را شروع کرد، بیشتر به جناح چپ گرایش داشت و دشمن راست ها بود. اما در دوران آزمون ها و کنش گریهایش که انجام داد، آگاه شد که انگار جناح راست هم کارکرد هایی برای جامعه دارد. اما شوربختانه راست ها کارکرد جناح چپ را درک نمی کنند و چپ ها کارکرد جناح راست را درک نمی کنند. بسیاری از این دو گروه پیش خود فکر می کنند که اگر تفکر خودشان را بر جامعه غالب بکنند و اگر همه افراد جامعه گرایش سیاسی مورد نظر آنها را برگزیدن کنند یعنی همه با هم همفکر و هم نظر باشند آن زمان به جامعه آرمانی خواهیم رسید.
آقای هایت باور دارد که این طرز فکر کاملا اشتباه است. برای اینکه بفهمیم چرا اشتباه است باید درک کنیم که اصولاً این تمایلات چگونه در جوامع شکل گرفته اند. برای نمونه اجازه دهید که فرض کنیم: «در گذشته دو قبیله، که در همسایگی زندگی میکنند، بر سر یک جاده راه وارد جنگ می شوند. در وسط ميدان جنگ یکی از افراد کارآمد یک قبیله زخمی می شود ونیاز به پرستاری دارد. باز هم فرض کنید یک شخص از همان قبیله متوجه فرد زخمی میشود و فوری بدون اینکه لحظه ای شک کند به کمک فرد زخمی شده می رود. این گونه انسانها افرادی هستند که غریزه مراقبت و پرستاری دارند. این انسانها افراد مهربان تر و دلسوزتر از دیگر انسانها هستند. اما اگر قرار باشد تحت این شرایط همه افراد دارای این ویژگی باشند و همه با هم یک باره دست از مبارزه بردارند تا به فرد زخمی کمک کنند، به گونه روشن دشمن از این فرصت استفاده میکند و کل قبیله را (قبیله فرد زخمی شده) نابود می کنند. بنابر این قبیله ای پایدار خواهد بود که در آن دسته ای از آدم هایی باشند که وظیفه شناس باشند. زیرا وظیفه شناس برایش بسیار مهم است و وظیفه خود را در این میداند که ایستادگی کند و بر علیه دشمن بجنگد. بیشتر وظیفه شناس وظیفه خود نمیدانند که به فرد زخمی شده کمک کنند بلکه سنگر خودشان را حفظ کنند تا دشمن نتواند از این فرصت استفاده کند و قبیله اش را شکست دهد. بنابراین قبیله ای شانسی برای پیروزی دارد که هر دو دست از این آدم ها را در لشکر خود داشته باشد. هم آدم هایی که وظیفه شناس هستند و تحت هر شرایطی سنگرشان را حفظ میکنند و هم آدم هایی که احساساتی و مهربان هستند و پرستاری و مراقبت از دیگران برایشان بیشتر مهم است.»
شاید در این فرضیه که بیان شد، به نظر بیاد که نقش وظیفه شناس در جامعه مهمتر از آدمهای احساساتی و مهربان - گروه پذیرای تجربه جدید بودن- باشد. اما باید در نظر داشت که جهان همیشه در حال تغییر و تحول است و جامعه نیازمند به هنجارهای جدید است. بدین گونه نمی توان تا ابد با همان هنجارهای گذشته زندگی کرد. تحت این شرایط جوامع ای میتواند بهترین راه ها را نشان دهند که خلاق تر باشد. در ابتدای این گزارش اشاره شد که آزمونهای جامعهشناسی نشان دادند که در چپ سیاسی قدرت خلاقیت بالاتری وجود دارد. از طرف دیگر نیز جامعه ای را در نظر بگیرید که همه افراد آن چپ گرا باشند. در چنین جامعه به تناسب هنجار شکن بیشتر است.
اما برای اینکه شهروندان یک جامعه بتوانند رفتارشان را در مقابل هم پیش بینی کنند، نیازمند به روش و قوانین و هنجارهای اجتماعی هستند که پایدار باشند و روی آن بتوان حساب کرد. جامعه ای که همه هنجارهایش به سرعت و دائما در حال دگرگونی است دچار فروپاشی خواهد شد. بنابر این به مصلحت جامعه نیست که به صورت یک پارچه از افراد چپ گرا یا از افراد راست گرا تشکیل شده باشد. البته که به نظر می آید به طور طبیعی این امکان پذیر نیست. شما هر بخشی از جامعه را جدا کنید، چه از راست ها، چه از چپ ها، همین بخش کوچک از جامعه را می توانید با یک تناسب باز به چپ و راست تقسیم کرد، همانگونه که در آزمایشات دانشمندان نتیجه گرفته شده است. به همین دلیل حتی در کشورهای کمونیستی که به ظاهر همه چپ گرا هستند باز هم چپ و راست در مفهوم روانشناسی به یک نتیجه خواهد رسید. بنابر این هر جامعه ای هم نیاز به طیف چپ سیاسی و هم نیاز به طیف راست سیاسی دارد. جامعه سالم و موفق و پویا جامعه ای است که به اندازه کافی از هر دو طیف سیاسی در آن وجود داشته باشد.
یک نکته بسیار مهم دیگر را نیز باید در نظر گرفت که در جامعه سالم و متعادل، چپ های افراطی و راست های افراطی، شمار بسیار کمی را در بر دارند. مردم جامعه ای که احساس خطر کنند یا تحقیر شوند یا عزت نفس خودشان را از دست دهند یا تحت فشار معیشتی قرار گیرند به جوامع دوقطبی تبدیل می شوند. در جوامع دو قطبی بیشتر افراد یا به راست افراطی یا به چپ افراطی گرایش می کنند و افراد راست و چپ میانه در اقلیت قرار می گیرند. تاریخ به ما آموخته است که سیاست های حکومت های افراط گرا همیشه به نفرت و سرکوب و جنگ و خون ریزی می انجامد. تفاوتی زیاد نیست که آیا حکومت راست افراطی گر- همانند آلمان نازی تحت رهبری هیتلر یا ایتالیا فاشیست تحت رهبری موسیلینی - باشد یا حکومت چپ افراطی گر - همانند شوروی تحت رهبری استالین یا چین تحت رهبری مائو تسه تونگ - باشد
دوتا از مهمترین آموزه های تحقیقاتی که درباره آنها شده اند:
- بخش مهمی از تمایلات انسان به جناح راست یا به جناح چپ جنبه درونی یا جنبه شخصیتی دارد. یعنی به ذات و سرشت فرد بستگی دارد.
- در جامعه سالم و متعادل هم افراد چپ گرا و هم افراد راست گرا وجود دارند که هر دو گروه برای پیشرفت و موفقیت جامعه مهم و الزامی هستند.
هر دو گروه برای پیشرفت و موفقیت جامعه مهم و الزامی هستند. درست است که در انتخابات با هم رقابت می کنند و بر اساس شرایط زمانه هر بار یکی از این گروه برنده می شود و برای مدت ویژه ای حکومت می کنند. اما این خیال که یک گروه باید گروه دیگر را حذف کند تا جامعه یک پارچه شود، بسیار خطرناک است. درک این موضوع می تواند باعث شود که افراد از دو جناح مختلف با احترام و رواداری بیشتری با هم کنشی کنند، هر یک دیگری را به رسمیت بشناسند و هر دو متوجه خطر افراط گرایی در جامعه باشند.
شما در این باره چگونه فکر میکنید؟ آیا موافق هستید که در جامعه سالم و متعادل گرایشات چپ و راست هر دو لازم هستند؟ آیا موافق هستید که باید از افراط گرایی پرهیز کرد؟ و در آخر دیدگاه شما چیست به اینکه این روزها در بسیاری از جوامع های غربی موجی ایجاد شده است که تمایل به احزاب راست افراطی کرده اند؟
کانال یوتیوب: آوای فلسفه
دوشنبه 12 آذر 2583