رای دهید
ری دالیو

چگونه کشورها ورشکست می‌شوند.

(Ray Dalio ری دالیو)، بنیانگذار شرکت سرمایه‌گذاری ۱۶ میلیارد دلاری Bridgewater Associates، برای جلوگیری از «حمله قلبی» اقتصادی مرتبط با بدهی، توصیه می‌کند همین حالا برای محافظت از ثروت خود اقدام کنید! مسیری که ما در پیش گرفته‌ایم به طرز خطرناکی روشنی خطرناک است. هرگاه هزینه‌ها بسیار بیشتر از درآمد باشد و هزینه بازپرداخت بدهی به شدت افزایش یابد، سیستم از هم فرو می پاشد. هم اکنون، شکاف بین درآمد و هزینه نه با درصدهای کوچک، بلکه با تریلیون‌ها اندازه‌گیری می‌شود. برای نمونه در ایالات متحده امریکا، ۵ تریلیون دلار درآمد نمی‌تواند ۷ تریلیون دلار هزینه را پوشش دهد، به خصوص زمانی که بیش از یک تریلیون دلار از آن تنها به پرداخت بهره اختصاص داده شده باشد. این شبیه به وام مسکن است، جایی که نرخ بهره سریع‌تر از درآمد افزایش می‌یابد، درست در زمانی که برای تأمین مالی یک سبک زندگی بیشتر قرض می‌گیریم. برای درک اینکه این مسیر چقدر ناپایدار است، نیازی به مدرک عالی در اقتصاد ندارید - مگر اینکه بگویید: «اقتصاد مال چهار پاها است!» فهم پویایی آن ساده است: بدهی که سریع‌تر از درآمد رشد می‌کند، انباشته می‌شود. زمانی که این فرآیند پویایی شروع می‌شود، یک مارپیچ ایجاد می‌شود و هرچه بیشتر قرض بگیرید، باید بهره بیشتری بپردازید. هرچه بیشتر بهره بپردازید، پول کمتری برای سرمایه‌گذاری‌هایی که رشد را تضمین می‌کنند، در دسترس است. برای جبران این تفاوت، شما حتی بیشتر قرض میگیرید; درنتیجه چرخه شتاب می گیرد.
تاریخ نشان می‌دهد که وقتی یک سیستم به این مرحله می‌رسد، با یک راه‌اندازی مجدد به پایان می‌رسد. این راه‌اندازی مجدد می‌تواند اشکال مختلفی از جمله تجدید ساختار بدهی، تورم یا کاهش ارزش پول داشته باشد. درهر دو مورد، این به معنای ازدستدادن مقدار قابل توجه ای از ثروت واقعی برای اکثریت قریب به اتفاق مردم است. این تنها مربوط به اعداد روی تراز نیست همانند قلبی است که زیرفشاربیش ازحد ناله می کند و باوجود گرفتگی رگ ها وافزایش فشار برای مدت می تواند به تپیدن ادامه دهد. اما در مقطعی، فشار بر سیستم غلبه میکند و قلب ازکار می افتد. اگر رشد و انضباط حفظ شود، اقتصادها می توانند با وجود سطوح بالای بدهی نیز به کار خود ادامه دهند. با این حال اگر این عناصر وجود نداشته باشند، خطر شکست سیستم به طرز چشمگیری افزایش می یابد. علائم هشدار دهنده در حال چشمک زدن هستند. از آنجایی که اختلال عملکرد سیاسی مانع از اصلاحات معنادار می شود، وعده هایی داده می شود که نیاز به بدهی بیشتر دارند، نشانه کمی وجود دارد که انضباط به موقع احیا شود. بازار این را حس می کند. سرمایه گذاران برای جبران ریسک، بازده را مطالبه می کنند. با این حال، بازده بالا تر، بار بهره را حتی بیشتر افزایش می دهد. این یک حلقه بازخورد ایجاد می کند که در آن اعتماد سریع تر از واکنش سیاستگذاران از بین می رود. وقتی اعتماد از بین می رود، به روزرسانی قیمت ها ناگهانی است. سرمایه گذاران به تدریج ایمان خود را از دست نمی دهند. آنها به سرعت سازگار می شوند.
بنابراین، بحران‌های بدهی اغلب به طور ناگهانی رخ می‌دهند، حتی اگر در طول سال‌ها انباشته شده باشند. مردم ناگهان متوجه می‌شوند که اعداد دیگر با هم جور در نمی‌آیند و به سرعت به دنبال امنیت می‌گردند. آنها این را در دارایی‌هایی می‌یابند که به وعده‌های دولت وابسته نیستند. بنابراین، سرمایه به سمت طلا و سایر سرمایه‌گذاری‌های کمیاب سرازیر می‌شود. مهمترین چیزی که باید تشخیص داد این است که این یک مشکل انتزاعی برای نسل‌های آینده نیست. این اتفاق اکنون در حال رخ دادن است. از آنجا که بخش بزرگی از بودجه باید صرف پرداخت بهره شود، منابع کمتری برای سرمایه‌گذاری مولد، نوآوری یا همان برنامه‌های اجتماعی که سیاستمداران ادعا می‌کنند می‌خواهند از آنها محافظت کنند، در دسترس است. نتیجه، رشد کندتر، قطبی شدن بیشتر و افزایش تنش‌های اجتماعی است. این فشارها خطرات اقتصادی را تقویت می‌کنند و چرخه‌ای از بی‌ثباتی - چه اقتصادی و چه سیاسی - ایجاد می‌کنند.
هنوز راهی برای ثبات وجود دارد، اما مستلزم تصمیماتی است که بعید است در شرایط فعلی اتخاذ شوند. کاهش کسری بودجه به سطحی سازگار با رشد پایدار امکان‌پذیر است. با این حال، این به معنای مواجهه با حقایق تلخی از جمله، هزینه کمتر، مالیات بیشتر و فداکاری است. تاریخ نشان می‌دهد که این گام‌ها به ندرت برداشته می‌شوند تا زمانی که بحران آنها را مجبور کند. هرچه تأخیر بیشتر باشد، تعدیل نهایی دردناک‌تر خواهد بود.
ما در حال حاضر شاهد نزدیک شدن آهسته به یک حمله قلبی اقتصادی هستیم. علائم قابل مشاهده هستند: افزایش بدهی، هزینه‌های انفجاری بهره و کاهش اعتماد. بیمار هنوز می‌تواند بهبود یابد، اما زمان در حال اتمام است. کسانی که نتوانند آماده شوند، گرفتار فروپاشی سیستمی خواهند شد که به فراتر از محدودیت های طبیعی خود کشیده شده است. کسانی که این چرخه را درک می‌کنند، آن را به همان شکلی که هست تشخیص می‌دهند و بر اساس آن عمل می‌کنند. اکثریت وقتی فروپاشی سرانجام رخ می‌دهد، شوکه می‌شوند.

اعتماد، خون حیات هر ارزی است.

یک تکه کاغذ یا معادل دیجیتال آن فقط به این دلیل ارزش دارد که مردم به آن اعتقاد دارند، زیرا به نهادهای پشت آن اعتماد دارند و به این دلیل که آن را به عنوان یک ذخیره ارزش و واسطه مبادله قابل اعتماد می‌دانند. وقتی این اعتماد کاهش می‌یابد، ارز شروع به تضعیف می‌کند - نه به تدریج، بلکه به طور ناگهانی، زیرا احساسات تغییر می‌کند و ذخیره ارزش‌های جایگزین توجه را به خود جلب می‌کنند. دلار در حال حاضر نشانه‌هایی از این فرسایش را نشان می‌دهد و جهان در حال واکنش به آن است. دلار برای دهه‌ها از تسلط بی‌سابقه‌ای به عنوان ارز ذخیره جهان برخوردار بود. این تسلط بر نهادهای قوی، سیاست پولی صحیح و ثبات سیاسی نسبی بنا شده بود. سرمایه‌گذاران در سراسر جهان آن را پذیرفتند زیرا اعتماد داشتند که بدهی‌هایشان پرداخت می‌شود، تورم مهار می‌شود و حاکمیت قانون از سرمایه آنها محافظت می‌کند. این تسلط یک چرخه ناگسستنی ایجاد کرد. هر چه دلار بیشتر مورد استفاده قرار می‌گرفت، تقاضا بیشتر و امن‌تر به نظر می‌رسید. اما چرخه‌ها دائماً در حال چرخش هستند و ما در حال حاضر در دوره‌ای هستیم که آسیب‌پذیری‌های دلار در حال آشکار شدن است. آشکارترین آسیب‌پذیری، سطح بدهی است. وقتی تعهدات سریع‌تر از توانایی بازپرداخت انباشته می‌شوند، ارزش وعده‌های پشت این ارز زیر سوال می‌رود. کسری‌های بودجه بزرگ که با انتشار اوراق قرضه بیشتر تأمین مالی می‌شوند، در نهایت تمایل سرمایه‌گذاران را برای نگهداری آنها تحت فشار قرار می‌دهند - به ویژه هنگامی که بازده واقعی، خطرات را جبران نمی‌کند. این فشار با مداخله سیاسی بیشتر تشدید می‌شود. وقتی استقلال بانک مرکزی زیر سوال می‌رود یا سیاست پولی به طور مشهود تابع اهداف سیاسی کوتاه‌مدت می‌شود، اعتماد و به همراه آن، اعتبار دلار تضعیف می‌شود.

سرمایه‌گذاران جهانی کور نیستند.

آنها مسیر کسری بودجه، افزایش هزینه‌های بهره و ناتوانی رهبران جهان در اعمال انضباط مالی را تشخیص می‌دهند. آنها همچنین قطبی شدن، فلج سیاسی و تمایل سیاستمداران به فدا کردن ثبات بلندمدت برای سودهای کوتاه‌مدت را تشخیص می‌دهند. این فرآیند برای کسانی که تصمیم می‌گیرند تریلیون‌ها دلار کجا سرمایه‌گذاری شود، از اهمیت زیادی برخوردار است. نتیجه، تنوع تدریجی اما غیرقابل انکار از دلار و به سمت سایر ذخایر ارزش، مانند طلا و کالاها، و همچنین جایگزین‌های غیرمتمرکز است. هر تغییر ممکن است در حال حاضر کوچک به نظر برسد، اما با گذشت زمان به یک تغییر ساختاری در سیستم پولی جهانی منجر می‌شود. تاریخ درس‌های روشنی به ما می‌دهد. ارزهای ذخیره زمانی اهمیت پیدا می‌کنند که اقتصادهایشان قوی باشند. تاثیر جریان‌های تجاری و قدرت نظامی بی‌نظیر هستند. وقتی بار بدهی، درگیری‌های داخلی و رقبای خارجی این قدرت را تضعیف می‌کنند، اهمیت خود را از دست می‌دهند. گیلدر هلند و پوند انگلیس هر کدام دوره‌هایی از تسلط جهانی را قبل از اینکه تحت الشعاع قرار گیرند، تجربه کرده‌اند. دلار آمریکا حدود ۸۰ سال این نقش را بر عهده داشته است و تاریخ نشان می‌دهد که ما به مراحل پایانی این چرخه نزدیک می‌شویم. با این حال، این بدان معنا نیست که دلار یک شبه ناپدید خواهد شد. ارزهای ذخیره به طور نسبی و نه مطلق، ارزش خود را از دست می‌دهند. آنها به آرامی سهم بازار خود را از دست می‌دهند. آنها با رقابت فزاینده‌ای روبرو هستند و نوسانات آنها در حال افزایش است. برای کسانی که از دلار به عنوان لنگر پرتفوی خود استفاده می‌کنند، از دست دادن اعتماد به معنای ریسک بیشتر است.

محافظت در برابر تورم به طور فزاینده‌ای اهمیت پیدا می‌کند.

تنوع‌بخشی ضروری است. نگهداری دارایی‌هایی که به راحتی ارزششان کاهش نمی‌یابد یا از نظر سیاسی دستکاری نمی‌شوند، به یک ضرورت تبدیل می‌شود، نه یک تجمل. این گذار به ویژه بی‌ثبات‌کننده است زیرا روابط جهانی را تغییر شکل می‌دهد. کشورهایی که زمانی به تأمین مالی دلار آمریکا متکی بودند، به دنبال جایگزین‌های مناسب می گردند. توافق‌نامه‌های تجاری به طور فزاینده‌ای با ارزهای محلی تسویه می‌شوند. بانک‌های مرکزی در حال کاهش دارایی‌های دلاری خود به نفع طلا و سایر دارایی‌ها هستند. این تغییرات در ابتدا تدریجی هستند، اما نشان‌دهنده یک روند شتابنده هستند. هر تغییر از دلار، جایگاه آن را تضعیف می‌کند و تغییرات بیشتری را به دنبال دارد. چالش این نیست که دلار ناگهان سقوط خواهد کرد، بلکه این است که روند نزولی است. بازگرداندن اعتماد به نفس پس از شروع افول، فوق‌العاده دشوار است. بازگرداندن نظم، کاهش کسری بودجه و تأیید مجدد استقلال نهادی تنها راه‌حل‌های واقعی هستند. با این حال، محیط سیاسی این اقدامات را بعید می‌داند. بنابراین، از دست دادن اعتماد ادامه دارد. عواقب آن عمیق است. برای افراد، این به این معنی است که ثروتی که به دلار نگهداری می‌شود، در معرض خطر بیشتری برای رقیق شدن از طریق تورم یا کاهش ارزش است. برای ملت‌ها، به معنای تغییر در تعادل قدرت جهانی است، زیرا امتیاز چاپ پول در سراسر جهان بدون هیچ پیامدی به تدریج از بین می‌رود. برای سیستم جهانی، این به معنای بی‌ثباتی بیشتر است، زیرا لنگرهای قدیمی قبل از اینکه لنگرهای جدید محکم شوند، ضعیف می‌شوند.

اعتماد شکننده است.

هنگامی که اعتماد رو به کاهش میرود، این فرآیند خود را تقویت می‌کند. این دقیقاً همان جایی است که ما امروز با دلار خود را می‌یابیم. سوال این نیست که آیا بخشی از سیستم باقی خواهد ماند یا خیر. خواهد ماند، بلکه این است که آیا همچنان به عنوان سنگ بنای غالب مورد اعتماد خواهد بود یا خیر. شواهد نشان می‌دهد که اعتماد به طور پیوسته در حال فرسایش است. این بدان معناست که دنیای فردا هیچ شباهتی به دنیای دیروز نخواهد داشت. طلا از جهاتی منحصر به فرد است که کمتر کسی واقعاً آن را درک می‌کند - تا زمانی که مواقع بحرانی مشخص کند که چقدر ارزشمند است. این یکی از معدود دارایی‌های جهان است که دارایی‌های دیگر را مسدود نمی‌کند. وقتی اوراق قرضه دارید، به یک دولت یا شرکت برای عمل به وعده‌هایش تکیه می‌کنید. وقتی پول نقد نگه می‌دارید، برای حفظ ارزش آن به بانک مرکزی متکی هستید. کسانی که سهام دارند، به این اعتماد دارند که شرکت‌ها در آینده به سودآوری خود ادامه خواهند داد. طلا برجسته است زیرا نیازی به این وعده ندارد. هزاران سال است که وجود داشته و ارزش خود را در هر بحران قابل تصوری حفظ کرده است. این تمایز مهم است زیرا تاریخ پر از نمونه‌هایی از عدم پرداخت بدهی است. دولت‌ها در پرداخت بدهی‌های خود کوتاهی می‌کنند. ارزش ارزها کاهش می‌یابد. شرکت‌ها ورشکست می‌شوند. حتی بانک‌هایی که بسیاری آنها را ایمن می‌دانند، می‌توانند زیر بار تعهدات بدون پشتوانه سقوط کنند. در هر مورد، کسانی که ثروتشان بر اساس چنین وعده‌هایی بنا شده است، می‌آموزند که چقدر می‌توانند آسیب پذیر باشند. از سوی دیگر، طلا کاهش نیافته است. دقیقاً به این دلیل ارزشمند باقی مانده است که هیچ کس نتوانسته آن را به راحتی چاپ کند یا به طور یکجانبه ارزش آن را کاهش دهد. به دلیل کمیابی و پایداری آن، طلا یک ذخیره ارزش است که از نهادهای اقتصادی انسانی فراتر می‌رود. ما امروز خود را در محیطی می‌یابیم که اعتماد بار دیگر مورد آزمایش قرار می‌گیرد. بار بدهی به سطوحی تقریباً غیرقابل تصور می‌رسد. سیستم‌های سیاسی ظرفیت کمی برای انضباط مالی نشان می‌دهند. بانک‌های مرکزی بین اهداف حفظ ثبات قیمت و حمایت از رشد گیر افتاده‌اند. در عین حال، آنها با فشار دولت‌هایی که به دنبال کمک‌های کوتاه مدت هستند، روبرو هستند. در دنیایی پر از اهداف رقابتی، وعده‌های زیربنایی سرمایه‌گذاری‌های مالی به طور فزاینده‌ای شکننده به نظر می‌رسند. به همین دلیل است که سرمایه‌گذاران بیشتر و بیشتری در حال کشف مجدد نقش جاودانه طلا هستند. داشتن طلا سوداگرانه نیست. این به معنای دستیابی به قیمت بالاتر نیست. این به معنای استفاده از نقش طلا در حفظ قدرت خرید در زمانی است که سایر دارایی‌ها در معرض خطر از دست دادن ارزش هستند. وقتی تورم افزایش می‌یابد، اوراق قرضه ارزش واقعی خود را از دست می‌دهند. وقتی ارزها ضعیف می‌شوند، پول نقد قدرت خرید خود را از دست می‌دهد. وقتی رشد کند می‌شود، قیمت سهام می‌تواند به شدت سقوط کند. با این حال، طلا تمایل دارد از همان شرایطی که این دارایی‌های را تضعیف می‌کند، سود ببرد. طلا کامل و بدون نوسان نیست، اما در چرخه‌های طولانی، در برابر شکست‌های اجتناب‌ناپذیر سیستم محافظت می‌کند. به همین دلیل است که تخصیص طلا به معنای رها کردن سیستم نیست، بلکه جبران نقاط ضعف آن است. یک سبد سرمایه‌گذاری متنوع، فضایی را برای دارایی‌هایی فراهم می‌کند که در شرایط مختلف عملکرد متفاوتی دارند. در زمان رونق، سهام رشد را فراهم می‌کنند. در زمان ثبات، اوراق قرضه درآمد را فراهم می‌کنند. با این حال، در زمان بی‌ثباتی، زمانی که سطح بدهی بالا است، اعتماد رو به کاهش است و اعتماد به موسسات رو به کاهش است، طلا به عنوان یک پوشش ریسک عمل می‌کند. این امر از عدم تحقق وعده‌ها محافظت می‌کند. بانک‌های مرکزی جهان از این امر آگاه هستند. به همین دلیل است که آنها همچنان ذخایر عظیم طلا را در اختیار دارند. اگرچه آنها می‌توانند مقادیر نامحدودی از ارزهای خود را ایجاد کنند، اما همچنان ترجیح می‌دهند ارزش را در چیزی ملموس و کمیاب ذخیره کنند. این به صورت نمادین نیست. این درک عملی است که طلا وسیله نهایی پرداخت در مواقع بحرانی است. نمی‌توان آن را به دلخواه کاهش داد و ورشکست نخواهد شد. افراد و سرمایه‌گذاران باید همین درس را بیاموزند. سرمایه‌گذاری ۱۰ تا ۱۵ درصد از یک سبد سهام در طلا، گامی معقول برای تضمین انعطاف‌پذیری است. این کار نیازی به پیش‌بینی آینده یا شرط‌بندی روی فاجعه ندارد. این صرفاً به معنای آمادگی روبرو شدن با واقعیت چرخه‌ها است. تاریخ به ما می‌گوید که بدهی‌ها بالا و پایین می‌روند، ارزش ارزها افزایش و کاهش می‌یابد و رژیم‌ها تغییر می‌کنند. در تمام این موارد، طلا ثابت مانده است. دلیل اینکه اکثر مردم از طلا غافل می‌شوند این است که در مواقع آرام غیرضروری به نظر می‌رسد. وقتی اقتصاد در حال توسعه باشد، تورم پایین است و اعتماد به نهادها قوی است، طلا مانند یک وزنه تعادل به نظر می‌رسد. اما دقیقا درهمین مواقع است که آمادگی انتخاب طلا برای حفظ امکانات مالی ممکن و مقرون به صرفه است. وقتی اعتماد به نفس کاهش می‌یابد، تقاضای بالا برای طلا قیمت‌ها را بالاتر می‌برد و کسانی که طلا را نادیده گرفته‌اند در معرض خطر هستند. این الگو بارها و بارها تکرار شده است. آنچه طلا را ضروری می‌کند، نه زرق و برق یا تاریخ آن، بلکه استقلال ارزش آن است. طلا به تحقق وعده‌های دولت‌ها، شرکت‌ها یا افراد وابسته نیست. طلا صرفاً کالایی نادر و بادوام است که از هر بحرانی جان سالم به در برده است.
در جهانی که بدهی‌ها سریع‌تر از توانایی پرداخت آنها رشد می‌کنند، داشتن چیزی که اصلاً بدهی نیست، عاقلانه است و این ضروری است. امروز شباهت‌های چشمگیری با دهه ۱۹۳۰ دارد و این تشابهات تصادفی نیستند. رفتار انسان و نیروهای اقتصادی در چرخه‌ها عمل می‌کنند. وقتی شرایط خاصی همزمان می‌شوند، تاریخ تکرار می‌شود. درک این پژواک‌ها می‌تواند به ما کمک کند تا بهتر پیش‌بینی کنیم که به کجا می‌رویم. در اواخر دهه ۱۹۲۰، بدهی به سطوح ناپایداری رسیده بود. اعتبار ارزان باعث سفته‌بازی شد و قیمت دارایی‌ها را افزایش داد. وقتی این چرخه معکوس شد، اقتصادهای سراسر جهان رکودهای عمیقی را تجربه کردند. دولت‌ها و بانک‌های مرکزی با اقدامات تهاجمی واکنش نشان دادند، اما این اقدامات نتوانستند عدم تعادل‌های ساختاری ناشی از آن را برطرف کنند. نتیجه آن، دوره طولانی سختی اقتصادی، ناآرامی‌های اجتماعی و تحولات سیاسی بود. محیط فعلی از بسیاری جهات منعکس کننده این تحول است. ما بار بدهی عظیمی را انباشته کردیم و بانک‌های مرکزی مجبور شدند نرخ بهره را برای مدت طولانی پایین نگه دارند تا از رشد حمایت کنند. این امر باعث وام گرفتن و ایجاد حباب دارایی شد. وقتی تورم شروع به افزایش کرد، سیاست‌های پولی انقباضی بعدی منجر به تنش در بازارها و اقتصاد واقعی شد. افزایش بدهی به این مفهوم است که هرگونه تغییر در نرخ بهره، پیامدهای عظیمی دارد - درست همان اتفاقی که در دهه ۱۹۳۰ رخ داد. یکی دیگر از شباهت‌های قابل توجه، در پویایی اجتماعی آن دوران نهفته است. دهه ۱۹۳۰ با افزایش نابرابری ثروت، نارضایتی طبقاتی و ظهور جنبش‌های پوپولیستی در هر دو جناح چپ و راست مشخص می‌شد. این تنش‌ها اعتماد به نهادها را تضعیف کرده و حکومتداری مؤثر را دشوارتر میکند. همان مشخصه ها در شرایط حاضر قابل مشاهده هستند. شکاف بین دارا و ندار افزایش یافته و منجر به خشم و قطبی شدن جامعه شده است. گفتمان سیاسی شدیدتر شده و تمایل به سازش کاهش یافته است. این پویایی‌ها بی‌ثباتی را تقویت می‌کنند و اجرای اصلاحاتی را که می‌تواند سیستم را تثبیت کند، دشوار می‌کنند. روابط بین‌الملل نیز از الگوی مشابهی پیروی می‌کنند. در دهه ۱۹۳۰ ، نظم جهانی موجود، که تحت سلطه امپراتوری بریتانیا بود، توسط قدرت‌های نوظهور به چالش کشیده شد. درگیری‌های تجاری و رقابت‌های ژئوپلیتیکی تشدید شد و همکاری جهانی را - در زمانی که همکاری به شدت مورد نیاز بود - بیشتر تضعیف کرد.
نظم جهانی به رهبری ایالات متحده امروز با چالش‌هایی از سوی قدرت‌های نوظهور روبرو است. جنگ‌های تجاری، رقابت‌های تکنولوژیکی و درگیری‌های منطقه‌ای، نشان‌دهنده تغییر توازن قدرت هستند. مانند دهه ۱۹۳۰، خطر محاسبات اشتباه و تشدید تنش‌ها در حال افزایش است. سیستم‌های پولی نیز آسیب‌پذیری‌های مشابهی را نشان می‌دهند. در دهه ۱۹۳۰، استاندارد طلا فروپاشید، زیرا کشورها به دنبال کاهش ارزش ارزهای خود برای کسب مزیت در تجارت جهانی بودند. این کاهش ارزش‌ها ثبات را تضعیف و تنش‌های بیشتری را دامن زد. در سیستم امروزی، طلا دیگر یک لنگر پولی نیست، اما اصل همان است. وقتی بدهی و کسری بودجه غیرقابل مدیریت می‌شوند، سیاست‌گذاران به چاپ پول بیشتر متوسل می‌شوند. این امر اعتماد را تضعیف و ارزش ارزها را کاهش می‌دهد. نتیجه، یک سقوط به سمت پایین است، البته به شکلی متفاوت. خطرناک‌ترین عنصر این تشابهات، حلقه بازخورد بین استرس اقتصادی و بی‌ثباتی سیاسی است. مشکلات اقتصادی، خشم و پوپولیسم را دامن می‌زند.
پوپولیسم منجر به سیاست‌هایی می‌شود که اغلب کسری‌های موجود را تشدید و نهادها را تضعیف می‌کنند. ما این را در دهه ۱۹۳۰ دیدیم، زمانی که دموکراسی‌ها برای حفظ نظم تلاش می‌کردند. نظام‌های اقتدارگرا جایگاه خود را تثبیت کردند. نشانه‌های مشابهی امروز دوباره در حال ظهور هستند: این نشانه‌ها شامل بی‌اعتمادی فزاینده به فرآیندهای دموکراتیک و افزایش تقاضا برای رهبری قوی و عملی است. با این حال، درس دهه ۱۹۳۰ فقط بحران نیست، بلکه انعطاف‌پذیری نیز هست. کسانی که خطرات ساختاری را تشخیص دادند و سرمایه‌گذاری‌های خود را متنوع کردند، در موقعیت بهتری برای عبور از آشفتگی قرار گرفتند. ملت‌هایی که با اصلاحات سازگار شدند، قوی‌تر ظاهر شدند، در حالی که ملت‌هایی که در برابر تغییر مقاومت کردند، در اختلال عمیق‌تری فرو رفتند. امروز نیز همین امر صادق خواهد بود. سوال این است که آیا مردم و سیاست‌گذاران می‌توانند چرخه را به موقع تشخیص دهند؟ تاریخ خود را به طور یکسان تکرار نمی کند . بار بدهی، نابرابری های ثروت، قطبی شدن سیاسی و رقابت های ژئوپلیتیکی که امروز تجربه می کنیم، همگی منعکس کننده شرایط دهه ۱۹۳۰ هستند. این دوره با درگیری و آغازی جدید به پایان رسید. اینکه آیا با نتیجه مشابهی روبرو خواهیم شد یا خیر، به تصمیماتی که اکنون می‌گیریم بستگی دارد.

درک شباهت‌ها اولین قدم برای اجتناب از اشتباهات گذشته است.

راه حل‌های مشکلاتی که با آنها روبرو هستیم، مرموز نیستند. آنها ساده، قابل اندازه‌گیری و مبتنی بر محاسبات اولیه هستند. می‌توان هزینه‌ها را با درآمد هماهنگ کرد، کسری بودجه را تا سطحی که اقتصاد بتواند تحمل کند کاهش داد و اعتماد به نهادها را بازگرداند. مسیر ثبات وجود دارد، اما احتمالاً این مسیر طی نخواهد شد. این تراژدی وضعیت فعلی است. محاسبات ساده است. اگر کسری بودجه به حدود ۳ درصد از تولید ناخالص داخلی کاهش یابد، نسبت بدهی به درآمد می‌تواند تثبیت شود. این بدان معناست که پرداخت‌های بهره سریع‌تر از درآمد رشد نمی‌کنند و چرخه معیوب وام گرفتن برای پرداخت بهره شکسته می‌شود. این امر مستلزم ترکیبی از کاهش هزینه‌ها و افزایش درآمد است. هیچ یک از این مراحل از نظر سیاسی غیرممکن نیست. آنها انتخاب هستند و در دسترس هستند. اما محیط، این تصمیمات را دست‌نیافتنی می‌کند. نظام سیاسی مبتنی بر وعده‌ها است، نه انضباط. سیاستمداران با ارائه مزایای اجتماعی بیشتر، کاهش مالیات یا برنامه‌ها، حمایت کسب می‌کنند. آنها با گفتن به مردم که باید کمتر بپذیرند، این حمایت را به دست نمی‌آورند. درخواست از شهروندان برای فداکاری در زمان حال برای دستیابی به پایداری بلندمدت، پیام آسانی برای انتقال نیست. در نتیجه، انگیزه‌ها به سمت مماشات کوتاه‌مدت و علیه ثبات بلندمدت متمایل می‌شوند. به همین دلیل است که کسری بودجه با وجود نیاز آشکار به اصلاحات، همچنان رو به افزایش است. قطبی شدن، چالش را حتی بزرگتر می‌کند. به جای یافتن سازش، شاهد بن‌بست هستیم. به جای همکاری، شاهد سرزنش هستیم. هر طرف طیف سیاسی با دیگری مانند دشمن رفتار می‌کند و راه‌حل‌های معنادار را غیرممکن می‌سازد. وقتی اعتماد به سیستم کم و خشم زیاد است، جایی برای بحث منطقی در مورد اینکه کدام فداکاری‌ها باید به اشتراک گذاشته شوند، وجود ندارد. بارها و بارها، مسیر آسان انتخاب می‌شود: بیشتر قرض بگیرید، بیشتر چاپ کنید، مشکل را به آینده موکول کنید. بازارها این پویایی را درک می‌کنند و بر اساس آن واکنش نشان می‌دهند. سرمایه‌گذاران، با درک اینکه انضباط دست نیافتی است، خواستار جبران خسارت بیشتری برای بدهی خود هستند. این امر هزینه‌های بهره را افزایش می‌دهد و بنابراین همان مشکلی را که اصلاحات قرار است حل کند، تشدید می‌کند.

واقعیت خود را نشان خواهد داد.

بدون گام‌های معتبر به سمت تعادل، اعتماد کاهش می‌یابد. وقتی اعتماد کاهش می‌یابد، تغییرات ناگهانی رخ می‌دهد. این غیرقابل پیش‌بینی نیست. تاریخ پر از لحظاتی است که راه‌حل‌های یک مشکل بدهی واضح اما از نظر سیاسی غیرممکن بودند. امپراتوری‌ها و ملت‌ها تصمیم گرفتند برای مقابله با عدم تعادل به امید رشد بچسبند، با این باور که می‌توانند به نحوی قوانین حساب را زیر پا بگذارند. اما در نهایت، واقعیت خود را نشان داد. نکول‌ها، کاهش ارزش پول و تجدید ساختارها به دنبال آن آمدند. درد از همه بیشتر بود زیرا تصمیماتی که می‌توانستند اوضاع را بدتر کنند، نادیده گرفته شدند. اکنون نیز همین اتفاق می‌افتد. راه‌حل‌های مناسب وجود دارند. آنها می‌توانند به تدریج و مسئولانه اجرا شوند. نیاز مرتبط می‌تواند به طور عادلانه و شفاف در سراسر جامعه توزیع شود. با این حال، در عوض، شاهد انکار هستیم. سیاستمداران انگشت اتهام را به سمت دیگران نشانه می‌گیرند، تصمیمات را به تأخیر می‌اندازند و همان سیاست‌هایی را ادامه می‌دهند که چرخه را بیشتر به خطر می‌اندازند. نتیجه این است که تعدیل از طریق سیاست‌های هدفمند، بلکه از طریق بحران‌ها حاصل نخواهد شد. بنابراین، ذهن‌های باهوش باید برای این واقعیت آماده باشند که نظم و انضباط به موقع برنمی‌گردد.
واقع‌بینانه‌تر است که فرض کنیم راه‌حل‌ها، هر چقدر هم ساده، فقط زمانی اجرا می‌شوند که رویدادها آنها را مجبور به انجام آنها کنند. این به معنای قرار دادن پرتفوی‌ها در موقعیتی است که در برابر کاهش ارزش پول، تورم و نوسانات مقاومت کنند. همچنین به معنای درک این است که آنچه از نظر سیاسی ساده است، اغلب از نظر اقتصادی فاجعه‌بار است.
حقیقت تلخ این است: ما کمبود پاسخ نداریم، بلکه اراده‌ای برای اجرای آنها وجود نداریم. ساختار تشویقی فعلی تضمین می‌کند که راه‌حل‌های درست نادیده گرفته می‌شوند - تا زمانی که سیستم در نهایت آنها را به ما تحمیل کند. تا آن زمان، هزینه‌ها بسیار بیشتر و رنج‌ها گسترده‌تر خواهند شد. فرصت حل مشکل با تلاش قابل مدیریت اکنون وجود دارد، اما زمانی از دست خواهد رفت. این چرخه‌ای است که ما خود را در آن می‌یابیم. بنابراین، اکثر مردم وقتی که سرانجام اصالح ساختار اقتصادی فرا می رسد، آماده نخواهند بود. ما در حال تجربه یکی از بزرگترین تحولات زمان خود هستیم. ۹۹.۹٪ از مردم آماده نخواهند بود. نه به این دلیل که علائم هشدار دهنده قابل مشاهده نیستند، بلکه به این دلیل که آنها وقت نمی‌گذارند تا آنها را درک کنند. شما جزو آن گروه نیستید! از خودتان محافظت کنید! عاقلانه تنوع ایجاد کنید. دارایی‌هایی را نگه دارید که می‌توانند در برابر طوفان مقاومت کنند. تاریخ به کسانی که آماده می‌شوند پاداش می‌دهد و کسانی را که آماده نمی‌شوند مجازات می‌کند. این چرخه تکرار می‌شود. سوال این است: آیا شما آماده هستید؟


دانلود کتاب:
HOW COUNTRIES GO BROKE
THE BIG CYCLE
نویسنده:
RAY DALIO


سه شنبه 1 مهر 2584


دیدگاها